Wednesday, February 20, 2013

1st Day

اولین روز آشتی‌ با خودت
خدارو شکر که صبح امروز تصمیم گرفتم که روز متفاوتی داشته باشم
صبح که رفتم سر کار جدید خوشحال بودم،و از نتیجه راضی‌،خدایا شکرت‌
وقتی‌ بعد از چند وقت جمع شدیم خونه خاله اولی‌ حس خیلی‌ خوبی‌ بهم داد،بازم مرسی‌
از اینکه دیدم همه میگم چقدر بیکاری که سر این موضوع کم اهمیت خودتو ناراحت میکنی‌،فهمیدم که خیلی‌ هم موضوع بزرگ نیست و فقط باید یه کم به خودم  سخت نگیرم....خدایا شکرت‌ که امروز پیشم بودی
عصری وقتی‌ داشتم کیک میپختم فهمیدم که چقدر می‌تونم سر گرم باشم و چقدر می‌شه آروم بود.خدایا شکرت‌ که وسایل کیک پزیم کامل بود....
شب همه از کیک خوششون اومد به نظر خودم بدک نبود ...آفرین که بهم اعتماد به نفس دادی
وقتی‌ دیدمش با یه نخود تو دلش....یه کم دلم لرزید....منم دلم خواست ....ولی‌ نذاشتم که کسی‌ بفهمه....همهٔ شب خندیدم،خدایا شکرت‌ که من آدم قویی هستم که می‌تونم راز  دلمو پشت این خنده‌ها پنهان کنم
امشب خوب به خودم رسیدم،آرایش تمیز،گوشواره خوشگلم که مامیم و بابام برای تولدم خریدن،بافتی که نخود در دلم خریده بود...کلی‌ خوشتیپ بودم....خداییش چی‌ آفریدیااا آاا
خدایا شکرت‌ که پدر پرنس منو دوست داره و می‌دونم که برام دعا می‌کنه.....
خدایا شکرت‌ که بعد از این همه مدت تونستم بیام و بنویسم تا یکم به خودم مسلط بشم...

دوست دارم



No comments:

Post a Comment